Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter website statistics



 

   سماموس



عصر گاه بود
كمي مانده به بدرود خورشيد كه در طول راه يا پشت شگفت شاخه هاي درختان جنگل پنهان بود يا ابر هاي مات

پيچ وتاب شاخه ها و نفس حبس شده ي خورشيد در ميان ابر ها دو سه ساعتي از آن پايين ( كه با جيپ مي آمديم بالا )جانمان ستانده بود و اكنون نوبت مه بود

نرسيده به ده رفتيم تا اطرافش را بگرديم

تپه هاي پوشيده از گل هاي سپيد و ياسي رنگ رخشان در پس مه رونده مي رفتند و مي آمدند
گل هاي زرد از پشت حصار هاي خار دار طلوع مي كردند
كندو هاي عسل بر تپه ها
اسب سپيدي ناگهان پيدا مي شد غريبگي مان را شيهه مي كشيد و در مه محو مي شد
شبنم بر موهايمان نشسته بود و تماشاي شيب هاي پر گل آرميده در مه جاني و پايي نمي گذاشت تا كه برگرديم
به تاريكي تاريك هنوز مانده بود و برگشت به اقامتگاهمان در ده بهانه ي مسخره اي بود براي پنهان داشتن اينكه گلوگاهمان ديگر تاب فشار آن دست هاي ترد و وحشي را نداشت
هيچ كس به روي ديگري نياورد و همه بر گشتيم
برگشتي در كار نبود
كه خود ده هم به اندازه ي اطرافش زيبا بود





چقدر خوب است كه آدم هيچ كاري جز گرداندن جوجه روي آتش نداند

مهتاب كامل بود
مه رفته بود و عقرب با ستاره ي سرخش پيدا بود
آتش در تن ذغال ها مي دويد و به روزي فكر مي كردم كه شكاريده ي خويش را ير آنشي كه چوبش را خود ذغال كرده ام كباب كنم

حتي كوهنورد ها هم نمي دانند كه گوشت تاره را بايد نيمه خام خورد
ناچارم كردند همه را تا پاي سوختن پيش ببرم

نكوترين خوراك ها را آن شب خورديم
خوشمزه ترين ماست چكيده
گوارا ترين شير
نكوترين گوشت و پنير و كره
خوراك هايي كه دست كم از بوي نيمي شان در شهر حالم به هم مي خورد
چه تفاله هايي به خوردمان مي دهند ميان اين آجر ها و خبر نداريم

هاااااااااااه چه شبي
سياه
تنك
ماه كامل و رخشان
آسمان گاه شفاف و گاه مه آلوده
اگر بيخوابي هاي شب هاي پيش و صعود 14 ساعته ي فردا نبود تن به خواب نمي دادم






هنوز خروس هاشان نخوانده بودند كه بر خواستيم
صبحانه خورديم
و گرگ وميش مه آلود جواهر دشت را به سوي قله ي سماموس ترك كرديم
آفتاب كه از پشت خطوط فريباي شيب ها در ميان غبار برخواست ، آرام آرام اسب ها هم پيدايشان شد .
نمي دانم در آن ارتفاع صاحبي داشتند يا كه وحشي بودند



از ميان ديواره ها كه مي گذشتيم پژواك صدايمان مي پيچيد و محرك قوي تري مي شد براي بلند تر آواز خواندن
آن بالا پس از مه ، منظره اي بود كه تا كنون روي زمين نو اينهمه نزديك نديده بودمش
دشتي پر از ابر به زير پا كه انتهايش به دريا مي رسيد
اسب ها از اطرافمان مي گريختند
گل ها زير آفتاب مي درخشيدند
گه گاه ابر كوچكي تند ، چون دود از فاصله ي نزديكي از بالاي سرمان مي گذشت
و ما مانده بوديم كه كدام سو را بنگريم

ظهر بود كه به قله رسيديم
چه مزه اي داشت دراز كشيدن آن بالا و سبز هاي كبود اطراف كه ابرها تا خرخره شان بالا آمده بود را تماشا كردن


بر كه مي گشتيم عده اي را ديديم كه بره اي را براي قرباني كردن به قله ميبردند
درراه مسير هاي همواري هم بود كه نياز به كوهنوردي نداشت و احتمالا آنها هم از همان مسير آمده بودند
آن بالا امام زاده اي بود كه بالاسرش يك سقف كوتاه 1 متري بود
آنقدر آن بالا منظره هاي زيبا بود كه حال نداشتم سركي بكشم و ببينم تويش چه خبر است


كمي پايين تر چشمه اي بود كه به فاصله ي چند ده متري خاك اطرافش نم كشيده بود و پر بود از علف ها و گل هاي زيبا كه سايباني شده بود بر خود چشمه
آنقدر خنك بود آبش و آنقدر داغ بود آفتاب كه وقتي به صورت مي پاشيديمش نفسم مي گرفت و سرم تير مي كشيد



پس از آن دشتي پر از گل هاي خاردار و دوباره يك چشمه ي ديگر و بعد هم راه پاكوب باريكي در كوه
حالا ديگر ابر ها زير پايمان نبودند
ما در ميانشان بوديم
كمي سرعت گرفتم و از گروه جلو تر افتادم
گم بودند در مه و ديگر حتي صداي آوازشان هم نمي آمد
من بودم ، كوه و مه كه دانه هاي ريزش بر پوست صورت و موهايم مي نشست
صداي چوپان و گله اش در دره ي زير پايم مي پيچيد و چيزي جز گل هاي لب دره و چند قدم جلو تر پيدا نبود
كنار يك دوراهي ديواره ي سنگي صافي بود كه به دره ختم مي شد. مي شد حدس زد زير سنگ خاليست . نشستن لبه چنان سنگي حس عجيبي داشت
زير پايم دره رنگارنگ زيبايي بود كه اگر مه رخصت مي داد دمي نمايان مي شد . گه گاه باد مي آمد و دانه هاي مه تند تر بر صورتم پاشيده مي شد
صداي گروه مي آمد :

مثل بارون اگه نباري ...


يك سراشيبي تند را پايين آمديم و بعد هم گاو ها كه نشانه ي نزديكي به ده بودند
گل هاي زيبايي كه نامشان يادم نيست با برگ هاي سپيد - خاكستري و گلبرگ هاي خوشه اي ياسي رنگ
اگر ميانشان گل هاي خاردار ندويده بودند ، صد باره همه غلتيده بوديم در شيب ها
دست كه مي كشيدم و صورت مي ساييدم بر شبنمشان چند باري تيغشان دستم خليد
كاش عميق تر خراشيده بود كه سرخي رونده ي خون تنها رنگي بود كه انگار كم بود



فردا صبح از جنگل پايين مي رفتيم







 






چه بسيارند آنها كه هنوز چون كودكي از تاريكي ، از دگرگشت ترسانند .
گوش ها مي گيرند ، چشم ها به هم مي فشارند و محكم به زمين مي چسبند

از صبح تا شب ناله مي كنند و از شب تا صبح زاري كه پس چطور تغيير بايد داد اين روند تكراري را



از خواست خويش مي ترسند و كوچكتر از آنند كه تابش بياورند
بس است ايشان را ناله كردن برايش
اينان كه ناي چراغ گرفتن و جستار پستي بلندي پنهان در تاريكي را ندارند
دلخوشند به صبحي كه مي آيد و بر خواهند خواست

كه هنوز در نيافته اند راه روشن شده راه تمام شده است
راه مرده است



هستند آنها نيز كه چند باري گام در تاريكي برداشته اند و اكنون سر گرمند به تماشاي مدال هاي جسارتي كه به خويش داده اند.
چسبيده اند به قله هاشان و چشم فرو مي بندد ، سر مي گردانند از زلزله هاي بزرگي كه با خويش كوه هاي بس بزرگ تر به ارمغان مي آورد و قله هاي پيشين فرو مي بلعد .




من اين زلزله هاي هر روز فزون شونده را دوست دارم

بر هم ريختن پستي و بلندي ها را


و آنان را كه رقصيدن با اين دگرگشت مداوم را دوست دارند

حتي اگر خوب نمي دانندش


دوست دارم تماشاي اينان را چسبيده بر قله هاشان كه گسل ها فرو مي بلعندشان
و آنها را كه رقص كنان از اعماق دره ها بر قله هاي هر روزه دگر شونده ، بر شيب هاي هميشه لرزان ، رقص كنان بالا مي روند .














من اين طنز بزرگ را دوست دارم


تنومند شدن انبوهه را ، فرا رفتنش را
تا آنجا كه انديشمند نيمه خواهنده به زير پاهايشان دفن شود



















امروز من ديگر نه آن زنبورم كه از انگبين خود به تنگ آمده*
آموزه هايم بر مي گيرند و جاي باز مي كنند تا بيشتر خويش را بياموزانم
سر خوشانه تر و هوشمندانه تر برقصم


خرسندم از تكثير خويش
از فروشدم به ميان گله
از پايي كه بر زمين مي كوبم و گله اي كه ديگر گله ي گوسفند نيست و گرگ هاي دم به زير پا خميده را خواهد دريد .**



هااااااااه ، من از بازگشت آدمي به هوشمندي پيچيدگي و آشوب ، از چال شدن حماقت نظم خطي به زير خروار ها خاك ، خرسندم
شادمانم










* هان ! از فرزانگي خويش به تنگ آمده ام و چون زنبوري انگبين بسيار گرد كرده ، مرا به دست هايي نياز است كه به سويم دراز شوند .
مي خواهم ارزامي دارم و بخش كنم ...
از اين رو مي بايد به ژرفنا درآيم. همانگونه كه تو شامگاهان مي كني ، بدانگاه كه به فرا پشت دريا مي روي و نور به جهان زيرين مي بري . تو اي اختر سرشار ( خورشيد )
به زبان مردمان ــ همان مردماني كه به سوي ايشان فرود خواهم رفت ــ من مي بايد چون تو فرو شوم.
پس بركت ده مرا اي چشم آسوده كه نيك بختي بزرگ را بي رشك تواني نگريست !
بركت ده جامي را كه سر ريز خواهد شدن ، تا آن كه آب از آن زرين جاري شود و بازتاب شادماني ات همه سو برد !

هان اين جام ديگر بار تهي شدن خواهد و زرتشت ديگر بار انسان شدن .
ــ چنين آغاز شد فروشد زرتشت .

( چنين گفت زرتشت / پيش گفتار / برگردان : داريوش آشوري )


** گرگ ها به گاه ترس و ضعف دمشان را خم كرده ، از ميان دو پا به زير شكم مي برند























Archives




March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
October 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
May 2008
February 2009
















Listen To Genesis