Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter website statistics



 

   هامیلتونی

 


چه ساده و بی تفاوت هر روز از کنار آموزه هايی می گذريم که تمام کوشش بشر از ابتدا تا کنون را برای فهم فهميدن و بنا کردن منطق و بافتن هرگونه فلسفه به نيشخند می گيرد .


 


 


قهقهه ايست در پی انکه در پی انديشيدنی کردن هر آنچه هست ٫ است .


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 



 


نه تن را تاب آن انديشه بود و نه جهان را توانش



پس تکه تکه اش کرد


کوچکش کرد


فراموشش کرد


تا کوتاهی بلندترين قله های قابل دسترس جهان




.


.


.



















































































 



تک چراغ لوسر روشن بود و سايه سيب روی چهره ی چخوف


گفت :


نمی خواهم پری باشم رها در هوا و دلخوش به پرواز . قاصدکی . می خواهم به بلندترين آسمان ها برشوم و برای اين کار بايد فرود می آمدم ٫ بر زمين ٫که بدوم که سرعت بگیرم و بپرم .



با لبخندی سرشار از رضايت گفت سرزمينم در آستانه ی کشف شدن ست .



گفت :


بايد که کوچ کنم . به سرزمينی که دگر بار از آن من باشد و تنها من . آفرينشی ديگر بايد .


سرزمينی فراخ تر . بلند تر


جايی که جايی نيست







و قلمرو خورشيد تسخير نا شدنيست مگر با خورشيدی بزرگتر







در شب های خنک من خلوت می گزينند و در کار فتح قلمرو سکوتند .



خنکی شب هام به ۳ درجه کلوين شايد (شايسته است ) که رسد .



گفت :


آن روزها تنها بوديم چون کسی نمی دانست که بزرگترين نبرد نبرد با خويشتن ست . آن روز ها که انبوهه سر در آخور داشت.



امروز ....


امروز انبوهه نزديک قله های ماست . بايد پريد .


بر زمين فرود آمدم تا که خورشيدش شوم .


يکسان تابنده بر ستيغ کوه و قعر دره اش .




شنيد :


با ديوار يکی ام اکنون در شنيدنت



خنديد


چه ...


نه


دانی ام ؟ بايد گفت


بايد گفت .


انگبين های امروزم را هنوز دستگاه هاضمه شما سنگين ست . و هر لحظه مرا روز ديگريست


به ديروز دست بازيدنی بايد و چه سخت ست وقتی که هر روز روز ديگريست



رفت کنار پنجره :



ماه را ببين


هفته ديگر کامل ست وقتی سنگ ها را در تاريکی شب بر بلندای کوه می نوازم



قطره ای چکيد


قطره هايی :



هميشه همه را بزرگتر ديدم


فراتر


فراسوتر


شايد که در گستره ی هيچ يک نفر که جلو تر ست ٫ بالاتر ست ٫ از توهم بکاهد و بر سرعت بيافزايد



اما هيچ کس جلوتر نبود



هيچ کس از من بزرگتر نبود تا که از فرازش بگذرم






جز من





هر که ديدم سرابی از خويشتنم بود و هر بار از سر خويش بر جهيدم



از من بزرگتر نبود ٫ شايد که چون در دنيای من جز من نيست .



امروز صدای انبوهه ست که از توهم می رهاندم ...



های بر شويد تا قله هايم تا که به زير پای درآورم ستارگانم را











سيب را چرخاند :


آن بالا که باشی اين سيب شگفت تر ست





جهان بزرگ ست


و بسيار شکوهمند


اما کجا رقص ساختار ها چنين شگفت ست ؟ دل فريب !




زيبايی زمين از ان بالا نمايان تر ست .





چطور ببينمش


هر شب


هر روز


بالشم از حسرتش خيس باشد و خوابم از خنکايش آکنده


اما بر خاک سپيدش دست نکشم ؟





گريست :


چطور می شود در سلولی زيست ... برايش باغچه گذاشت ... پرنده گذاشت و ديوار های بلندش را فراموش کرد ... گهگاه از پنجره بيرون را نگريست . از پشت ميله های قفس . و رها کرد انديشه ی شکستن ديوار را ؟؟



من جهان را در سرم نمی خواهم . دست بايد بکشم بر خاک ماه ... پای بکوبم بر هيماليا ... قلبم گداخته شود در همنوايی با درنا ها ...





گفتم اين زلزله را دوست دارم ... فرو بلعيده شدن قله های پيشين را با آنها که بر آن چسبيده اند



اما بر برخی از آن قله ها چشم هايی هست که من در آن ها خود را ديده ام ... آينه هايی ... بستر سراب هايی ... آن ابژه ها ياد آور آن خوش - سوژه هايند و حتی آنگاه که يادی نمانده ... آه دوست داشتم رقصيدن می دانستند ... دست دراز کردم به همپايی اما خوش نمی داشتند بر سر ترین يخ ها رقصيدن را .




آنکه رقص نداند چگونه تابيدن خورشيد وار دريابد و بلعيدن سياهچاله ؟ و و تبديل کردن هرچه به نور به آنچ از آن توست و تنها تو را بر آن دسترسی .




دستش کشيد که اينقدر نگاه نکنش .. ديوانه می شوی آخر









دريغا ٫ هميشه چه کمند آنانی که دل هاشان بی باکی و بازيگوشی ديرپای دارد و جانشان نيز شکيبا می ماند .


جز اينان دگر همه بيم داران اند.


جز اينان همه بيشينگانند ٫ بی بهايان ٫ زايدان ٫ بس - بسياران















يا که خواهند شد و آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه








































 


اين خيال شگفتی تو ست ٫ که به دام با شکوه ترين نت ها می افکندمان




































Listen To Genesis