Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter website statistics



 

نكاتى در باب كتاب در شناخت نيچه

نظر نيچه در باب بوزينه زرتشت



از اميد مهرگان

 

انگار دوباره 4 صبح از خواب برخواستن با آن همه نيمرو ، ماست و ماكاروني اي كه شب پيش به عنوان غذا و پيش غذا خورده بوديم براي برخي خيلي سخت بود . چون تا كوله ها جمع شود . صبحانه بخوريم و راه بيافتيم ساعت 7 صبح شده بود .
مه هنوز هم بود و منظره ي تپه هاي پر گل را خواستني تر مي كرد
از كنار كندو ها گذشتيم
شيب مسير نسبتا كم بود

و چيزي نگذشت كه باز آواز خواندنمان گرفت
آنقدر ديروز خوانده بوديم كه حتي شعر هاي دوران كودكي هم تكراري شده بود
و كار به " خميني اي امام " و " ممد نبودي " هم كشيد

كمي پايين تر شيب تند مي شد
كنار سنگ هاي جيوه اي رخشان ، كه مثل سنگ هاي رسوبي لايه لايه بودند . و در دست خرد مي شدند
لايه هايي كه هوا نخورده بودند درخشان تر بود .
چند دقيقه اي ميان دستانم گرفتمشان ، اما هرچه كردم نتوانستم خودم را متقاعد كنم كه آنها را به شهر ببرم .
بار پيش سنگي از برنامه ي ساكا براي خود رهاورد آوردم ، زيبا بود و باشكوه . اما دست آخر ناچار شدم زردكوه همراه خودم ببرمش و ميان كوه رهايش كنم .






از منطقه بسيار خوشبويي !! گذشتيم و من نفهميدم چرا چگالي كود حيواني ( از نوع گاو ) آن همه آنجا بالا بود .
اخم ها توي هم رفته بود


دست افشاني پرتو هاي آفتاب از ميان شاخه هاي درختي ميان راه ، گره ابرو ها گشود . حيف كه تا دوربين آماده شود آن تقارن از دست رفته بود.
شب پيش باران بايده بود و همه جا گل بود .
گرچه ظاهرا همه حواسشان به كمتر گلي شدن بود اما ميوه هاي بسيار كوچك و سرخي كه بچه ها به آن ها توت فرنگي جنگلي مي گفتند از چشم و دهان كسي دور نماند .
و پس از آن هم آلو هاي جنگلي سبز و ترش. تندي شيب كسي را از چيدنشان باز نداشت.
انگار ميوه ي همه برگ هاي خوش طعمي بود كه تا به آان روز جويده بودم .
قدري جلوتر جنگل آغاز مي شد . درخت هاي تنومند ، خشن پوست و بلند .
دستم را كه دورشان حلقه مي كردم حتي نيمي از محيطشان را هم در بر نمي گرفت .





هر كس چوبي برداشت .
قدري جلوتر دشتي شگفت ، محصور ميان ديوار درختان با گل هايش مي خنديد
چوب ها رها شد و همه به ميان دشت دويدند .
از شوق نمي شد حتي فرياد زد .
گرچه تازه استراحت كرده بوديم اما همان جا نشستيم
كسي دلش نمي آمد آن منظره ي زيبا را به بهاي زودتر رسيدن رها كند .


آرام آرام به ميان انبوهه ي جنگل در آمديم
آنقدر آواز مي خوانديم كه كمتر صداي پرندگان جنگل را مي شد شنيد .
در گروه هم كه بايد قيد شنيدن صداي سكوت را زد !


در امتداد كمره ي كوه ها حركت مي كرديم و راه ها باريك بود .




باد پاييز درخت بزرگي را از ريشه كنده بود. و تنه اش را روي شانه ي درخت ديگري انداخته بود
مساحت ريشه درخت به 9 متر مي رسيد .
كلبه كوچكي كه سقفش ريخته بود در ميان حصار گياهان خزنده به دام افتاده بود .

صداي زوزه هامان به هوا بود .


شش هفت ساعتي بود كه راه ميرفتيم . هوا شرجي بود و كلافه مي كرد .
ديدن دور نماي روستا از ميان درختان شكمو ها را ياد ناهار انداخت و ساعت كه كم از 1 بعد از ظهر گذشته بود .

نزديكي هاي روستا چند بوته ي تمشك بود اما همه تمشكها خشك و بي طعم بود .
خستگي گروه را تكه تكه كرده بود و با فرياد مسير را به گروه پشت سر خبر مي داديم .

مزرعه ها و باغ ها آن سوي سيم هاي خاردار بود . گاو هاي آن سو يكباره وحشت كردند و با هم شروع به دويدن كردند . گاوي هم كه اين طرف بود همراهشان ، از اين سو مي دويد .




گرسنه بوديم و خسته . اما ديدن خواهر زاده ي كوچك و زيباي آقاي مهرزاد، كنار مسير ، همه را سر ذوق آورد .
انگار او هم تكه اي از اين طبيعت شگفت بود .
ناهار را در خانه ي آنها خورديم . عجيب بود برايم اين همه خوش رويي و مهمان نوازي دربرابر مهمان هاي خاكي و گلي اي كه نمي شناختندشان .
پس از ناهار براي آخرين بار در اين سفر استخوانهايمان را در جيپ خرد كرديم .
اتوبوس منتظر كفش هاي گلي ما بود














Archives




March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
October 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
May 2008
February 2009
















Listen To Genesis