Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter website statistics



 

The Wild Blue Yonder ( by werner herzug )



آن سوی آسمان نيلگون


ورنر هرتزوگ





چه نگاهت به کيهان فرا بشری باشد


چه بشری




چه دغدغه ات حيات فرازمينی باشد


چه حيات فرا بعدی







چه حتی هيچ کدام از اينها را خوش نداشته باشی ...





تنها


و تنها اگر گوشی داری که هنوز توان نيوشدن آواش هست


و چشمی که هايش هست هنوز وی را ، افسون خط و آشوب رنگ ...










هاااه.....




بهل




تنها بر پرده بايد ديد آن تصاوير را و با آن صدا شنيد آن ناله را ...









ديگر اکران ندارد .






 

 


 


 


 


چقدر نقاشی ديده ای؟


 


- کم .... می ترسم


 


خنديد : از چه


 


 


- می ترسم آنچه پس از ديدن آنها می کشم ... از اينکه از من نباشد ... از تقليد ٫ از اين تاثير خطی .


 


 


لب هاش از هم گشوده تر شد و چشم هاش درخشان تر :


ببين ٫ زياد ببين که مباد ناخواسته تکرار کرده باشی


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


و اکنون همان اندازه می ترسم


بيشتر


از دانستن اينها که انگار ...


نه


من ساختارمند نتوانم خواندن


نوشتن


کشيدن


من آن کتاب را بدون تحليل ها خواهم خواند


 


 


آری پله ها را چند تا چند تا می پرم


بالا رفتن نخواهم


ـ دانستن ـ


شوق ست


و شوق به ...


بی مفهوم


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 

 


خانه خنجر های پران :


کارگردان ( ژانگ ييمو )


فيلم نامه ( لی فنگ ، ژانگ ييمو )


 


 


 


((می خوام مثل باد باشم ، آزاد و رها ))


ديالوگ ژانگ زييی


 


 


آنقدر بی نظير ست فيلمنامه و کارگردانی و فيلمبرداری و خلاصه همه چيز فيلم های ييمو که اگر هم بخواهی نمی توانی به مشت کوبيدن های ناشی از هيجان کنار دستی ات بر پا و سر و کله ات اعتراضی کنی . **


 


اگر قهرمان را ديده باشی می دانی که اين يارو استاد درام و بازی با ذهن توست . و اين آشوب تنها بر سطح نيست . اگر فقط کمی خوب بشنوی می بينی که چطور همه چيز را از بن بر هم می زند و می آشوبد . 


و اين شايد بر می گردد به انديشه ای که در پس تاريخ انديشه چين ست .


امروز پس از فيلم استاد هويج ما را کتابی نشان داد از دائو ...


آن از ژان بودريار و مبادله نمادين و مرگش و اين از ...


 


 


 


 


.


 


.


 


 


 


 


 


.


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 نمايش بعدی : جمعه ، فرهنگ ۲ ( ۲۳:۰۰ )


                     يکشنبه ٫ عصر جديد ۱ ( ۰۰ : ۱۷ )


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 

آنچه در جشنواره ی فيلم فجر  امسال بر ما گذشت :


 


از آخر به اول :


 


 


از دوردست :


رامين محسنی


اگر ندانی که کارگردان نويسنده ی فيلمنامه هم هست ، پيش خودت فکر می کنی اگر جای نويسنده بودی خرخره ی کارگردان را زنده زنده می دادی برايت بجوند .*


اما وقتی می فهمی هرسه يکی اند ( نويسنده و کارگردان و تهيه کننده ) آنوقت ...


تنها نکته ی بجای فيلم انتخاب کوروش تهامی در نقش يک انسانِ با ذهنيات خويش درگير  ٫ ست . آن هم تنها به جهت چشم ها ، حالت لب ها  و گونه ی خاص نفس کشيدنش که متقاعدت می کند به آه داغ و عميقی که پشت اينهاست .


البته ناگفته نماند که روايت زمانی فيلمنامه چيز بدی نبود و عوض شدن جای تابلو ها ، دکور خانه و چيز هايی از اين دست بود که به تو می فهماند الان چند سال بعد ست و چه اتفاقی برای شخصيت اصلی افتاده . فيلم نامه کم گو بود ، نه تنها در ديالوگ که در نماها حتی . اما کارگردانی بسيار بدش برخی جاها آدم را ياد سريال ها ی آبکی سيما می انداخت که برای وقت گذرانی نمای شهر را نشان می دهند .


آخه مرتيکه اگر می خواهی خفگی اين بی نوا را ميان برج ها نشان بدهی بايد برج را از ديد او ببينی . از پايين به بالا . اگر می خواهی تنفر او را به عنوان يک آرچيتکت از نمای معلول نما و بدسازه ی تهران نشان بدهی بايد اين را اين بيننده ی بی نوا هم حس کند . نه اينکه فقط حدس بزند .


 


 


 


 


 


 شخصيت پردازی هم که ...


شخصيت اول (کوروش تهامی ) آدمی ست انديشمند اما منفعل . اگرچه ممکن ست که اين انفعال در حد فراکنش باشد اما اين به هيچ رو در فيلم پيدا نيست .


نه که به آن پرداخته نشده . که بد پرداخته شده .


 


خلاصه اينکه گرچه در اين فيلم اضافات زيادی زدوده شده بود . اما چيز های زيادی هم در نگاه سطحی اضافه به نظر می آمد ــ دقيقا همان جاهايی که بودشان لازم بود اما خوب پرداخت نشده بودند .


زين  رو فيلم شديدا ناقص به چشم می آمد  .


 


نمايش های بعدی :


شنبه ( پايتخت ۱۲:۳۰و ۱۷)


 


 


 


ادامه دارد ...


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 * در مرام  Lupin  ها جويدن خرخره نشان محبت ست و اگر به يکی از اغيار سپرده شود نشان انزجار


 


 


 


 


 


 


 



 

The link to THERE





گرچه شراب ريختيم


...


از بر تو گريختيم



.


.


.




اما

اين دل پاره پاره را جز تو چاره ای نبود



.


.


.



چاره

تنها چاره ای







و چه مثله کردن هاش به بهای داشتن هاش


و چه کنايه ای است در


زنده گی کردن




چه چاره که اين زنده ٫ زنده گی را دوست می دارد .*





نه


تو چاره نيستی



اينکه اينجا چراغ مضحکه ست گواه چاره بودنت نشود


بهانه اش



اينجا که سه درجه کلوين ست










تند می گذرد


می تازد




و تو آن عضوی که به آن تاختن وی تاب توانم آورد


ـ آن ابديت ِ در چشم بر هم زدن ** ـ





چه ٫ تو شبی مرا


اينجا که شب نيست


ماه نيست


ستاره نيست


کوه و دشت و بيابان نيست


تنگ است و هيچ فراخی در آن نيست











شبی

تاريک


تاريک


و خوب دانی چه اندازه صفر ست برای بومی سه درجه ی کلوين ٫ اين







dark matter












مثل برخواستن از کابوس بود ديدنت


خاموش ماندن با تو و گفتنت


مولانا خواندنت


دوش چه خورده ای دلا ....


و درود بر اين استاد هويج که تو را اينها آموخت





گيج بازی و فراموش کردن بليط جشنواره ات


چايکوفسکی و باخ و برامز گروه آلمانی ها که پريد




جان آزاده پشت فرمان خواندن و بريدگی رد کردن هات









آری فرود می آيم تا real word



و منم تنها موجودش



من







چراغ را


وجدان را


دوستی را


بهل برای سرزمين سيارگان


آنگونه رصد ِ خويش پرسشنماد خوانده را




بهل که ميان ما دوستی نبود


با هم بودگی


هيچ


هيچ


هيچ


.


.


.


و پشت هيچستان جايی

...

ست





خمش تو بر خويش را خمش هام ....





وه از اين ره که ميان من و توست









که هر سياهچاله را دهانی گشوده به دنيايی ديگر ست


دگرگون از ديگری






dark matter





چه سود که بدانم که چيستی و چه می رود بين ما







و چشم نيست و جای خالی اش هم ***










در خوابم نبودی هرگز

و تعبير خواب هامی انگار










تو

گريزگاه منی از اين ماتريکس


از انبوهه ی عرق کرده ی به هم لوليده شان


و آنجا


بيرون از سيستم





منم با من و در خويش پيچيدگی و event horizon که انحناش هيچ اميدی نمی گذارد


آنجا که سه درجه کلوين ست .






نه شب


نه blackhole


نه dark matter



که اينها همه در دنيای من اند و دانی که ...




The cosmic link to my word


3k









گرچه تو را و مرا جهانی ديگر گونه از هم است


اما از دهان تو بوی کيهان می شنوم


خنکای سه درجه کلوين



اما من تو را نگويمت که بگو دلا


دانی که


...


بوی دهان عيان کند ، تو به زبان بيان مکن ؛) ****





هی شراب تلخ ! که مردافکن ست زورش


که آساييم به تو ز دنيا و شر و شورش




ای تو تير راست ما کمان نکرده :)








---------------------------------------------------------------------------------


* ... بر اينکه او خواه نا خواه خطا را دوست می دارد ، زيرا که اين زنده ــ زندگی را دوست می دارد ! ( فراسوی نيک و بد / جان آزاده /پاره ۲۴ )


** بر مرز سياهچاله ابديت در يک لحظه به چشم می آيد . ( عبارت بر گرفته از آهنگ پنهان / ص ۱۲۰ )



*** از پرده در dream که هنوز نيمه کاره است . و روزی به رنگ دروغ تمامش خواهم کرد .






****





























































دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ای بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن
روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
من همگی تراستم مست می وفاستم با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن
ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌ام او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن
ای همه خلق نای تو پر شده از نوای تو گر نه سماع باره‌ای دست به نای جان مکن
نفخ نفخت کرده‌ای در همه دردمیده‌ای چون دم توست جان نی بی‌نی ما فغان مکن
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن
هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن
شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن
باده بپوش مات شو جمله تن حیات شو باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن
باده عام از برون باده عارف از درون بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن
از تبریز شمس دین می رسدم چو ماه نو چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن







 

 


 


شب امتحان که بنشينی اجراهای مختلف CORILAN OVERTRUE با هم مقايسه كنی همين می شود ديگر ....


 


به هيچ رو نمی توانستم راضی شوم به خواندن آن جفنگيات


تقلب نوشتن را هم اينقدر شيفت داديم كه رسيد به مرز امتحان و جز چند برگی ننوشتيم و آن هم بی فايده


 


 


چه فيلمی بود ها ...


 


هم سرقت معمولی ديشب


هم امتحان دادن مشترك ( ۵ نفره ) امروز ما


 



 


 


به گمانم باز هم اين پت جفنگ رسانده به ما .


 


 


 


 



 

 


 


 


- هی !


  در شهر کران طبل چه می کوبی تو ؟


 


 


 


 


ناگهان پرده بر انداخته ای يعنی چه


مست از خانه برون تاخته ای يعنی چه


 


زلف در دست صبا ٫ گوش به فرمان رقيب


اينچنين با همه درساخته ای يعنی چه


 


شاه خوبانی و منظور گدايان شده ای


قدر اين مرتبه نشناخته ای يعنی چه


 


 


 


 


هاها !


مرتبه ؟


آن سوی فراسو ديديم و فرود آمديم جانا و تو هنوز به همان رسم گويی ما را ؟


می گوييم


می گوييم گهگاه حال دل سوخته با خامی چند


حالا که خاکستر بر باد رفت و بر سيمان شهر نشست


حالا که بيابان زير تاختمان بر غبار رفت و زوزه ها معلق ماند در ... کدام فضا  ؟ که فضا پيامد جرم ست


می گوييم بی خواست گفتن


به بهانه ی آزمودن


بهانه ای


که آزموده ايم  در اين شهر بخت خويش


و نيست جايی که برون کشيم از اين ورطه رخت خويش


يه پرسشنماد پکانديم برون را و جز نموری اين زندان نمانده که نه شايسته ی تيزی سر آن تيغ کج ست نرمينگی و چربی اش .


 


 


پيش که آيد گوييم


که نفس زدن در هوای به خاکستر آغشته بهتر تا به بوی آبنبات آغشته


 


 


 


هرگز به بيابانمان راهی شان نبود


اين چه خار داشت ست که تاب می آورندمان در شهرشان


 


 


نه 


در پس نرمينگی شان نه خار داشت است


چنين بزرگ خارداشتی کجا اين رمه را ؟


که ترس ست


ترس از آينه


از تيزی پرسشنماد


از برآشفتن نرمينه خواب شان به زوزه


 


هاها


زوزه ؟! 


کجا ؟


ميانه ی شهر


دور بادمان


 


 


 


 


 


 


 


هی هی هی


تند می روی ها


دنيای تو ديگرست و دنيای اينان ديگر و اينجا خانه ی آنهاست ٫ تو فرود آمده ای


پس يا دهان بربند


يا که اگر گشودی بدان که اينجا تيزی دندان  دشمن می دارند .


ناخوش هوايی ست


دهان بربند .


اينجا بايد حساب کتاب کنی پيش آمدن ها را .


در زندان درها بسته بايد بروی هرچه


در سلول خودت نگهدار اين خاکستر را و مگشا پنجره را


که بازيگوش ست و بی پروا


می آزرد چشمان صاحبخانگان را


 


و تو مرگ ميان اين سلول ها نمی خواهی


گلوگاهت جز به دندان تيزی شايسته نيست


هشدار هر آنچه را که  نزديکش می کند به پوست چرب و عرق کرده ی دستهاشان


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


مانده ام ميان خريدن سر گوسفند يا که بز يا سگ


 


تن را تاب هيچ کدام نيست و سر را توان از عهده بر آمدن نقاب هيچکدام .


 


راهی نيست و خواست زيستن هنوز سمج و پابرجا


 


 


 


چون نيست نقش دوران در هيچ حال ثابت


حافظ مکن شکايت تا می خوريم حالی


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 















Listen To Genesis