Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter website statistics



 



پنج شنبه :



دائو بسته است ...

... باشد



قدم می زنم در حیاط خلوت فدراسیون
خلوتی نه ، که حضور دیگری بر همش زند

بار پیش
دماوند ...
هنوز هیچ نتوانم بگویم آن سفر عجیب را

قله ی وحشی اش که نخواست گام های مرا

_ نخواستم گام هایم را بر قله ی وحشی اش _











صدای شیهه ی اسب و پارس سگ شوکه می کندمان

جانمان میان این دیوار ها چه خراش ها که بر نداشته














جمعه:

زیباست دامنه ها
میان من و دامنه ها هیچ اما
و شاید این راستی ست ...

تا شب انبوهه
تا شب همهمه
تا شب ...

شب ...




شب



= همه ی آنچه می دانستم همین چند صورت فلکی بود که پیدا بود و ماه ...

ماه ...









ماه



























کمی بالا تر از بالاترین چادر سطح صافی ست برای دراز کشیدن و تماشا


= شب همین جا بخواب

= شاید مانع صعود فردا شود

=چه مزخرف شده ای تو !




اما ...

توان خواستنت هست هنوز ؟


= هست

= پس هر آنچه خواهی کن !
















باد می وزد و فشار هوا کم ست
از خنکای بیرون کیسه خواب نمی توان گذشت
تنم از گرمای خویش داغ و بینی یخ زده از وزش باد
می غلتم
می غلتد سنگی زیر تنم
و خواب نبوده را بر هم می زند

= وااااااااااااااااااااااااااای

غروب کرده ماه و این ...



این راه شیری ست

با هزار ها هزار ستاره

اين كهكشان من است

خانه ي من

و اين
اين زاويه ي سركج منظري ست كه از آن به جهان مي نگرم















هاااااخ كه چه كوچكيم من و تو

كوه وحشي



و چه شگفت







من از تو اما شگفت تر


= بخواب فردا مي خواهي كوچولو رو فتح كني

= داني كه نه در كار فتح جهانم

= هي اينجارو اين ذات الكرسي ست . چند ساعت پيش دنبالش بودند بچه ها ، اين هم خوشه ي پروين . اين مربعه چيه ؟
= بخواب يا بي خيال شو اين بازي مسخره ي صورت فلكي را

فكر كن ...

دورترين شان ...

و تو

اينجا ...



اين زاويه ي سر كج كرده كه از آن به جهان مي نگرم



= مي بيني كوه وحشي ! اگر گذاشت بخوابم ...










فشار كم هوا مغزم را به هم مي فشارد
بالش بادي را بي خيال مي شوم و سر بر سر سنگ مي نهم









شنبه :

_ پس چه كار مي كني الهه ي باد و بارون ؟

= تابستون كاري ازم ساخته نيست آخه :d


خوب مي دانم كه امروز از هيچ خبري نيست
اما به رويم نمي آورم


_ هوم خوبه ! باد خوبيه

= اين نسيم ها كار من نيست





هردو قدم يك دم و بازدم

اينجا همان جاست كه بار پيش نفس م گرفت
بادي بود ...
همه ي شيب ها پر از برف ...


وسوسه ي غلتيدن ميانشان





((


.
.
.
باد مرا
يار مرا
عشق جگر خوار مرا

باد تويي
يار تويي
خواجه نگه دار مرا







تند شد . پيچيد
در آستانه ي رهايي کسي از پشت گرفتم

همه اش سنگ بود

سمت راست يکسره برف

شوق رها کردن خويش در آن شيب تند
پس از تجربه ي آستانه ي سقوط



.
.
.

))





تا قله نه بادي
نه نكو برفي
و نه آسمان در هم گرفته اي



شب كاش آمده بودمت وحشي كوچولو


نامرد نا مهربان
كو باد ها ي گدازنده ات ؟


مي خندي به خورشيد و مي خندمت

آمدم كوچولو
20 متر هم نمانده




مي داني ؟
بر بلنداي تو كوتاه ست
بر بلنداي بلندترين ِ زمين حتي
و بلنداي دست نيافتني آن كوتاه ترين بلنداي آسمان ...

_ ماه _




هر لحظه دور تر مي شود بلندترين بلنداي آسمان *







كجا شكايتي از چهره نساييدن بر چهره ي باد و برف
خيالي نيست
خوش بود شبي كه با تو بود و راه شيري و
...



آن بلنداي فراخ و ‍ژرف









بسي خوش تر از ايستادن بر بلندترين بلندايت
_ قله ات _



كه بلندترين بلنداي تو مرا آنجاست كه تند ترين بادها باشد
پر برف ترين شيب ها
به ابر اغشته ترين آسمان ها




هي وحشي !

من بر مي گردم
تا بلندترين بلنداي خويش
تا آنسوي فراسو

بر مي گردم آنجا كه چشم هايم را رها كرده ام





كه مرا ديگر نه تاب اين فرود هست
اين بوئينگي و نمناكي و گرما ي كلافه كننده



بر مي گردم تا سرزمين وحشي خويش
و آنگاه تو وحشي ترين چهره ات را بر من خواهي گشود

و چشم در چشم سكوت خواهيم كرد

كه كدام سرد تريم


من يا تو



















باز خواهم گشت


















* انبساط كائنات







 

















قلبم مي تپد تماشاي آن رنگ ها را



نور را





مه



_ با لب هاي بر هم فروبسته اش

افسون خاموشي اش_











انگار نه انگار که هفته اي يکبار منظره هايي از اين دست مي بينم









تنگ مي شود دلم کوه را

دشت ها را

مه را











و گره مي خورد در حلقومم همچون همه ي آن يک سال که جمعه هاش ديوار بود







چه فرق مي کند ديوار ، ميان ديوار ها

يا آن بالا ميان بازوان باد











بوي گوسفند و صداي وق وق سگ ها همه جا پيچيده

اين پايين

آن بالا







و گرگ ...





نه



نه گرگ اين گله



تنها زوزه کشنده اي بر بلند ترين شانه هاي کوه

هم آوا با خواستار ترين زوزه هاي باد







ماه را









آن تاريکي و سرماي ژرف و هولناک را













نه گرگ بودم اين گله را

نه چوپان







به ناچار ابر فراز سرش







نفس بر نمي آيدم اما ديگر در خانه ي خويش حتي

بس که بيني گرفته ام











دردا که عفونت در ارتفاع هم تاب ماندن و تکثيرش هست

ميان تند ترين باد ها

که ضعف هميشه جان سخت تر ست



















پيچيده در سرم بوي گوسفندان

مي خارد تنم از نرمينگي پشم و پوستشان

آشفته ست خواب هايم از کابوس وق وق سگ هاشان







کجاست چوپان موعودشان ؟















و تو را !

کجاست آن اوج گرفتن گاه فرود که مدعي اش مي شدي ؟*

کو آن کنش پالوده از هر گونه واکنش ت؟**





عفونت بيماري شان از سلامتت ترساندت؟



مي داني ؟

حتي اگر آن کرمچاله از آن سر خط به اين سو باشد ، تو راه خويش گير

تو راه خويش گير که نور راه خمش هاي فضا مي گيرد









چشم دوخته بر سه درجه کلوين

ميانه ي گرماي منزجر کننده ي انبوهه شان حتي







چرا ديگر فرياد نمي آوري هر آنچه خواهي کن را ؟ ***

تو را که توان خواستن روزي توانا ترين توان بود













چرا اعتماد نداري که مي شود؟



















ديدم شايد که نشد



و ترس از بالا تر رفتن اين دما

تنگ تر شدن ديوار ها

فشار بيشتر پوزه هاي لزج شان بر تنت ...













خواست هام به خواباندن ذره ذره جان مي دهند

و بيداري شان اينها را رشد سرسام آور گياهي ست وحشي که سرنوشت ش جز سوزاندن نيست









آري

خود خواسته بايد

مرگ خود خواسته

مرگ بهنگام ‚ با تابناكي و شادي ****

نکوترين لحظه ي زيستن ؟



اما کجا؟

در کدام ارتفاع ؟

در کدام باد و کدام شيب به خويش و برف در هم غلتيدن ؟



کجا تمامش کنم وقتي تمامش را نزيسته ام ؟

تمام نزيسته ام ش ؟

کي مرگ وقتي شوق به زيستن نفس مي گيراندم ؟















گيريم که مرگ

مرگ خودخواسته

از سر آري گويي به زنده گي





اما کجا؟

در کدام ارتفاع ؟

کدام باد را هم نواي آخرين زوزه خواستن؟

به کدام شيب در خويش و به برف در هم غلتيدن ؟











بر بلندترين بلنداهاي زمين بايد

ميان تند ترين باد ها



حالا که بلند ترين بلنداي آسمان ناممکن شد

و کوتاه ترينش دست نيافتني









سقف تا کجا آخر بايد هوار کرد بر خواست ها ؟





















بتهون به هم مي کوبد



نه





اين بار اين آواي پالوده ي من ست که فريادش مي کند *****

بي هيچ گونه فرياد





مي کوبد

مي رقصد به نت ها



















کي از سر عشق به زنده گي ترک زندگي توان م گفتن ؟















هااااااااااااخ که عمريست نزيسته ام



_ کوه نرفته ام_

























* شما آنگاه که آرزومند اوج گرفتنيد رو به بالا داريد و من روي به پايين ،

زيرا که اوج گرفته ام







چه کس در ميان شما هم خنديدن تواند و هم اوج گرفتن ؟



آن که بر فراز بلند ترين کوه رفته باشد ، خنده مي زند بر همه ي نمايش هاي غمناک و جدي بودن هاي غمناک.





(( زرتشت / نيچه / بخش يکم / درباره ي خواندن و نوشتن ))







**باشد که مهرت بر اينان چونان مهر مهر ( خورشيد )باشد



يکسان تابنده بر همه چيز و همه کس





سراپا کنش و پالوده از هر گونه واکنش





آتشي شفا بخش که تنها او که خواهان ست سلامتي را

سر از نمينه دخمه ي بويناکش برآورد وي را





(( h-arp-y lu-pin))





*** هر آنچه خواهي کن . اما نخست از آنان باش که توان خواستن دارند

(( زرتشت / نيچه / درباره ي فضيلت کوچک کننده 3 ))





**** با سربلندي مردن بهتر است آنگاه كه سربلند نمي توان زيست . مرگ خودخواسته ‚ مرگ بهنگام ‚ با تابناكي و شادي ‚...... از سر عشق به زندگي



(( غروب بتان / نيچه / ص 131 ))





***** بتهون که مي گوشم انگار روان پالوده ي نيچه ست که سخن مي گويد

(( ha-rp-y l-upi-n ))














Archives




March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
October 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
May 2008
February 2009
















Listen To Genesis