Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter website statistics



 



زبان به جهت استعاره، ابزار آفرینش است.
درست به همان روش که ابزار گایش (و چه بسا بیش - گاه به همین دلیل( .

هستند مفاهیمی که کوتاهی دست زبان را دسترسی به ماتحتشان نباشد، مگر که مرده باشند. و چون مردند بازی پر شر و شور شاعر ( شاعر لزوما شعر نمی گوید، فیلم می سازد، نقاشی می کشد، نیایش می کند، یا به گفته ی سپهری در اجمال، سر ریز می شود ) با وی به آلت استعاره آغاز می شود.

وزیدن با به تصویر در آمدن از وزش می افتد.

آن بالا تنها وزیدن، وزیدن می آفرید
نه که می زایید.

وزش ها به هم گره می خوردند
در هم و در خویش می پیچیدند
و پیچش و آفرینش هم به یک ورشان هم نیست

این پایین اما تصویر زاده شده ، گریه می کند ،
می خندد ،
می بالد ،
و گاه گاه حتی به نمایش شکوه .

می رقصد
به وام داری از مادر جان داده اش

آشوب بر پا می کند
جهانی بر هم می زند.
به وام داری از پدر بازیگرش
شاعرش

subject جان داده به تولد object از زهدان پلاسیده اش، از یاد می رود.
و این نه فراموشی ست.
.




فرزندان نو ، مفاهیم نو، واژه های نو ، که ذهن اغوا شده ، ذهن هراسان از درک ناپذیری پس بی زبانی ، آشفته از نا مفهومی و بی مفهومی وزیدن ها ، ذهن منگل شده به خطوط اخته شده ی زندگی شهری *آن را ادراکی نو می پندارد.
نشانی بر آنچه جان داده.
و به این نشان ، به این عکس یادگاری فراموش می کند وی را . هولناکی پس وزیدن های در هیچ ش را.

اینگونه است که مومن، مومن تر می شود در پی نیایش و دلداده دلداده تر در پی اشعار عاشقانه اش.
که فرزند را می توان پرورد. اما با معشوقه ی یا نبوده یا مرده اگر که بوده هیچ نمی توان کرد.

واژه با سپوزیدن ایمان مرده، ایمان - تر میزایاند، بی سر ،و با سپوزیدن جنازه ی دلدادگی ، دلدادگی – تر بی دل.


ذهن نا آگاه به این بازی، اغوا شده در بازی ، هرگز بازی اش را عوض نخواهد کرد و جهانی خارج از بازی که در آن از بالا بر بازی اش بنگرد غیر قابل تصور است. او به سان شنا گری ست که پس یک پرتگاه ذهنی شنا کردن را فراموش کرده و اکنون در اعماق آب غوطه ور است.

و جای تردید است که آیا این پرتگاه ذهنی یکی دیگر از بسیاری فرزندان او نیست؟ فرزندانی که بزرگ می شوند و دیگر فرزند او نخواهند ماند.

GAME OVER







• ( نه در مقابل روستایی ، جنگلی یا هرچه، بلکه در مقابل جانوری)

• پ.ن : " اگر درک کردن چیزی عبارت باشد از دست یافتن به یک استعاره ی آشنا برای آن ..."

" با پیرا نهفته ی هر استعاره ی ذهنی که می سازیم یک فضای ذهنی به عنوان جایگاه ( زیستگاه) آن انتخاب می کنیم "

" اگر استعاره آگاهی را خلق می کند ..."

خاستگاه آگاهی / جلد نخست / جولیان جینز

جولیان جینز در فصل دوم کتاب خاستگاه آگاهی ( در فروپاشی ذهن دو جایگاهی ) ، علاوه بر معرفی آگاهی به عنوان فرایند استعاره های زبانی، با مثال های گوناگون تاکید بر ساخت فضاهای جدید ذهنی و حتی مفاهیم جدید به دست استعاره دارد. او در این میان واژه ی PARAPHRAND را معرفی می کند که مترجم آن را پیرانهفته ترجمه کرده، در برابر پیرا نهاده یا PARAPHIER . که یاد آور قرینه ی خیالی و حقیقی در استعاره اند. گفته می شود : چشم خمار نرگس . در اینجا قرینه ی خمار بودن خیالی ست چرا که نرگس خمار نیست . اما در لب لعل قرینه ی سرخی واقعی ست چون لعل و لب هر دو سرخ اند.
البته پیرا نهفته از قرینه ی خیالی پیشی گرفته.
" پیرا نهفته های استعاره آنچه را که احتمال بودن آن نیست خلق می کند " و چه بسا فضاهای ذهنی جدید را.
" فرض کنیم می خواهیم ( یک مساله ی هندسی یا ریاضی را حل کنیم ) و سرانجام ادعا کنیم راه حل مساله را می بینیم ... مستعار له یافتن راه حل مساله است. مستعار منه دیدن با چشم هاست، و پیرا نهاده ها همه ی آنچه با دیدن هم خوانی دارد که بعد پیرانهفته ها را خلق می کند. مانند چشم دل : EYE`S MIND ، دیدن راه حل به روشنی ، و غیره ، و مهم تر از همه بیان فضایی که در آن عمل دیدن جریان دارد، و من آن را فضای ذهن MIND-SPACE و پدیده های دیدنی OBJECT TO SEE می نامم"
.
.
.



 





این تنها بخشی از رقص بود :
دمی ایستادن
سر بر سینه ی دیگری نهادن

_پا پس کشیده_




و بوی تپیدن خون را از پشت حصار استخوان هایش فرو بلعیدن
در خنک ترین و ژرف ترین نفس ها

















این تنها بخشی از رقص بود و اکنون گاه دیگری ست
رقص دیگری



پا بر صحنه ی نبوده کشیدنی دیگر
در تاریکی بی انتها و با شکوهش





در خالی سنگین ش
تنها
به کوبش نت های خواست رقصیدن










پا بر زمین نداشته
_ فرق خویش_ کوفتن
به رقص

و اوج گرفتن

سر ریز شدن












و خنده زدن بر همه اش را





















مشامم آکنده از بوی خون
بر می دارم دست هایی را که هرگز سنگینی اش گردنت خم نکرد
که سنگینی نکرد بر گردنت
که ماندنم به پاهای زورمند از رقصم بود
نه گردنت











رقص من است این
و رقص مرا توهین نشاید



و دوست داشتن هنوز توهین




نکبتی که بر تو نمی یارمش دید
حتی اگر خود بخواهی











مشامم آکنده از بوی خون
سرم غلتیده در ژرفای دریای خوابش
ساق پایم هوشیار
گرفته اما از دوام کشیدگی ساکن اش
تاب آوردن سال های سنگینی وزنم

پا می کشم تا پاهات
نزدیک می شود چشمم تا نگاه شاهین وارت بر فراسوی صحنه
برای آخرین بار
ساق در مقابل ساق می چرخم ...



























گمان برده بودم رهیده ام

تردید رقصی که نبود را ......
























* تصویر از Jacques Pavlovsky












Archives




March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
October 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
May 2008
February 2009
















Listen To Genesis